دمای هوا 10 درجه ، رطوبت 18 درصد و وزش باد سه متر بر ثانیه .
چند نفره بودن هوا را با رسم شکل محاسبه کنید . (1/5 نمره)
دمای هوا 10 درجه ، رطوبت 18 درصد و وزش باد سه متر بر ثانیه .
چند نفره بودن هوا را با رسم شکل محاسبه کنید . (1/5 نمره)
من تا حالا دو بار شکست عشقی خوردم،
دو بار هم مساوی کردم و سه بار برنده شدم !
الانم با 11 امتیاز در رده پنجم جدول هستم...!!!
شما نیت کن رژیم بگیری
حتی دستگیره های یخچالم خوشمزه به نظر میان... (( :
من از بچگی
یه ستاره نشون کردم تو آسمون
میگفتم این ستاره منه
وقتی فهمیدم چراغ دکل مخابراته
کمرم شکست :))
ای آسمان ! باور مکن .کاین پیکر محزون منم
من نیستم ...! من نیستم !
رفت عمر من از دست من .....
این عمر هست و پست من
یک عمر با خوب و بدش بگریستم ، بگریستم!
لیک عمر پای اندر گلم
باری نپرسید از دلم...
من چیستم؟ من کیستم ؟
خوشبخت بود زیرا هیچ سوالی نداشت
اما روزی سوالی سراغش آمد و از آن پس ،خوشبختی، دیگر چیزی کوچک بود.
او از خدا معنی زندگی را پرسید اما خدا جوابش را با همان سوال داد.
خدا گفت:
اجابت تو همین سوال توست.
سوالت را بگیر و در دلت بکار و فراموش نکن که این دانه ایست که آب ونور می خواهد.
او سوالش را کاشت،آبش داد و نورش دادو سوال جوانه زد و شکفت و ریشه کرد.
ساقه و شاخه و برگ. و هر ساقه سوالی شد و هر شاخه سوالی و هر برگ سوالی.
و او که زمانی تنها یک سوال داشت، درختی شد که از هر سر انگشتش سوالی آویخته بود
و هر برگ تازه ،دردی تازه بود و هر بار که ریشه فروتر می رفت ،درد او نیز عمیق تر می شد.
فرشته ها می تر سیدند......
فرشته ها از آن همه سوال ریشه دار می ترسیدند.
اما خدا می گفت:
نترسید درخت او میوه خواهد داد و باری که این درخت می آورد،
معرفت است.
فصل ها گذشت و درد ها گذشت و درخت او میوه داد و بسیاری آمدند و
جواب های او را چیدند.
اما در دل هر میوه باز دانه ای بود و هر دانه آغاز درختی و هر که میوه ای را برد
در دل خود بذر سوال تازه ای را کاشت.
بوی اسب می دهی ،بوی شیهه بوی دشت
بوی آن سوار را
او که رفت و هیچ وقت برنگشت
شیهه می کشد دلت
باد می شود
می وزد چهار نعل
سنگ و صخره زیر پای تو
شاد می شود
می دود چهار نعل
یال زخمی ات شبیه آبشار
روی شانه های کوه ریخته
وای از آن خیال زخمی ات
تا کجای آسمان گریخت
روی کوه های پر غرور
روی خاک دره های دور
رد پای وحشی تو مانده است
رفته ای و دست خط خونی تو را
هیچ کس به جز خدا نخوانده است....
جز دلت که لازم است، هیچ چیز با خودت نمی بری
نبر ولی
از سفر که آمدی ، راه با خودت بیار
راه های دور وسخت
خسته ایم از این همه
جاده های امن وراه های تخت
می روی سفر برو ولی
زود برنگرد
مثل آن پرنده باش
آن پرنده ای که عاقبت ، قله ی سپید صبح را فتح کرد .
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی
نه در فردا.........
ظرف امروز پر از بودن توست .
شاید این خنده که امروز دریغش کردی ،آخرین فرصت همراهی با امید است ....
این که مدام به سینه ات می کوبد قلب نیست ....
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود ....
ماهی کوچکی که طعم تنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است.
قلبها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس ....اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!
آدم ها ماهی ها را در تنگ دوست دارند وقلب ها را در سینه .
ماهی اما وقتی در دریا شناور شد ماهی است و قلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است ....
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری...؟!